یک شب مه آلود

 
باید همان شب مه آلود کار را تمام می کردم
اما باز هم ترس کار خودش را کرد
باید خودم را می کشتم
باید محمد رضا را می کشتم
همه جا مه بود
اگر میکشتمش هیچ کس هیچ نمیفهمید
پیدایم نمی کردند
و آرام و بی صدا فراموش می شدم
محمدرضا فراموش می شد
اما من لعنتی ترسیدم
دوباره ترسیدم
لعنت به دل بزدل خودم, که جرأت کندن از درون پوچ خودش را هم ندارد
باز تا کی شود که مه بیاید و هیچ کس محمدرضا را نبیند
چرا همان شب سفید, خودِ سياهم را نكشتم
اگر همان وقت كار را تمام مي كردم ، سياهي ام در اوج سفيدي ابرهاي فرو رفته در اطرافم گم مي شد
بالاخره دير يا زود بايد كار را تمام كرد
بالاخره بايد اين ذات سراسر نفرتم را بكشم
بايد نابودش كنم
بايد اين لعنتي از بين برود تا خود واقعي ام را پيدا كنم
دلم مي سوزد براي خودِ خودم كه نيست ، كه نمي گذارم باشد ، كه بخاطر ترس ابلهانه ام راهش نميدهم
محمدرضا، دير يا زود نابودت مي كنم
دلم براي خودم تنگ شده
كاش دوباره مه بيايد، چشم ها را لحظه اي بگيرد، تا اين بار در تاريكي سفيد مه نابودت كنم
محمدرضا
٢٥/٠٩/٩٤


نظرات شما عزیزان:

ریحانه
ساعت23:34---24 فروردين 1395
سلااام.فکر کنم خیلی وقته نیومدی وبت.این حرفا چیه؟
اسم بهترین کس زندگیم محمدرضا است.حرفات منو یاد اون انداخت.اگه تونستی حتما کتاب روانشناسی خودکشی-ذهن خودکشی گرای اشناید من رو بخون.
منم دلم برا خودم تنگهموفق باشی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 اسفند 1394برچسب:, | 13:33 | نویسنده : م.ر |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.